شب آمد و من در کنج خلوت تنهاییم
به انتظار آمدنت درمانده ترینم به خود میگویم:گر بودی اینجا چه میکردم؟ چگونه در آغوش میگرفتمت با کدام کلام میگفتم:با من بمان در رویایم میبینم تو را در حالی که دست در دستم داری و سر بر شانه ام،موهای افشانت را میبویم و چه آشناست این نفس، بوی خوش زندگانی به کالبد خسته ام می وزد،مانند آبی بر کویر بر جان تشنه ام می بارد،و میگویمت دوباره :
میلاد علیپور ::: پنج شنبه 85/7/13::: ساعت 5:13 عصر
موضوعات یادداشت: عاشقانه ها، عاشقانه ها
>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 7
کل بازدید :6724
کل بازدید :6724
>>اوقات شرعی <<
>> درباره خودم <<
>>لوگوی وبلاگ من<<
>>لوگوی دوستان<<
>>آرشیو شده ها<<
>>جستجو در وبلاگ<<
جستجو:
>>اشتراک در خبرنامه<<
>>طراح قالب<<